ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به نام خدایی که بودنش بهترین مژدۀ زندگیست.
چند ماهی می شود که دستم کمتر به قلم می رود ، آنچنان که باید و شاید دل و دماغ نوشتن ندارم ، اما نوبت اولاد که می شود پدر باید از خود گذر کند و جامه ی دلخواه او به تن بیاراید ، یاد نیم روز بیست و چهارم دیماه 92 گرامی باد روزی که پسری چشم بر روی پدر گشود و رنگ و رخ زندگی را تغییر داد ، از آن روزِ زیبا همه چیزی حتی پندارها و کردارهای پدر نیز دگرگون شد همه چیز مزۀ دیگری به خود گرفت و روزها ، روی خوش خود را هویدا کردند و مژده آمد که مسیحا قدم بر جهان پر ماجرا گذاشت ، چه روز مبارک و میمونی بود آن سه شنبه ی دیماهی و چه زود قدم به هفتمین زمستان می گذاری پسرم !
پاینده باشی ( دلِت بژیا ) و عمرت دراز پسر !
اردتمند : بابا
تولد مسیحا جان مبارک باشه

